فیک
عشق پنهان (پارت 28)
جیمین: پس بای
☆: بای
از زبان جیهوپ جیمین رفت و نشستم تو اتاق ا/ت به بدنش نگاه که کردم بغضم گرفت یعنی واقعا من اینکارو کرده بودم ا/ت منو ببخش واقعا متاسفم خواهش میکنم بیدار شو ا/ت خواهش میکنم
اجوما: ارباب برای بانوی جوان غذا اوردم
☆: خوب چجوری بخورتش(بغض)
(اجوما اومد داخل اتاق)
اجوما: ارباب نمیخواد ناراحت باشی مطمئنم که ا/ت بیدار میشن
☆: بیدار میشه اما چطور دوستم داشته باشه(بغض)
اجوما: نگران نباشید
حالا هم میتونی تگه دوست داشته باشید بهشون غذا بدید تیشون درسته که بیهوش هستن تنا باید غذاشون رو بخوردن برای همین مقدار کمی سوپ براشون اوردم
☆: که اینطور میتونید برید من غذاشو میدم
اجوما: پس فعلا
☆: اجوما رفت و من و ا/ت تنها بودیم منم نشستم و بهش غذاشو دادم
(پرش رمانی به فردا)
از زبان جیهوپ:
دیشب رو روی همون صندلی خوابیدم اما صبح که بیدار شدم ا(ت نبود از اجوما پرسیدم اونم ندیده بودش و زنک زدم به نانجون که بیاد وقتی رسید تمام ماجرای دیروز و بهش گفتم اونم خشکش زده بود
~: خدایی همچین کاری کردی بدبختیم
☆: برایچی
~: چند روز پیش شوگا فهمیده بود و کلی سرم غر زد و گفت اون ادمی هست که اگه با گریه نتونه کنترل کنه از زندگیش دست میکشه
☆: یعنی چی
~: همین که شنیدی
☆: حالا چیکار کنم
~: فقط پیداش کن
☆: اوم
(یک ساعت بعد)
از زبان جیهوپ:
حدود یک ساعته داریم دنبالش میگردیم اما خبری از نیست که یه صدایی اومد
خماریی
جیمین: پس بای
☆: بای
از زبان جیهوپ جیمین رفت و نشستم تو اتاق ا/ت به بدنش نگاه که کردم بغضم گرفت یعنی واقعا من اینکارو کرده بودم ا/ت منو ببخش واقعا متاسفم خواهش میکنم بیدار شو ا/ت خواهش میکنم
اجوما: ارباب برای بانوی جوان غذا اوردم
☆: خوب چجوری بخورتش(بغض)
(اجوما اومد داخل اتاق)
اجوما: ارباب نمیخواد ناراحت باشی مطمئنم که ا/ت بیدار میشن
☆: بیدار میشه اما چطور دوستم داشته باشه(بغض)
اجوما: نگران نباشید
حالا هم میتونی تگه دوست داشته باشید بهشون غذا بدید تیشون درسته که بیهوش هستن تنا باید غذاشون رو بخوردن برای همین مقدار کمی سوپ براشون اوردم
☆: که اینطور میتونید برید من غذاشو میدم
اجوما: پس فعلا
☆: اجوما رفت و من و ا/ت تنها بودیم منم نشستم و بهش غذاشو دادم
(پرش رمانی به فردا)
از زبان جیهوپ:
دیشب رو روی همون صندلی خوابیدم اما صبح که بیدار شدم ا(ت نبود از اجوما پرسیدم اونم ندیده بودش و زنک زدم به نانجون که بیاد وقتی رسید تمام ماجرای دیروز و بهش گفتم اونم خشکش زده بود
~: خدایی همچین کاری کردی بدبختیم
☆: برایچی
~: چند روز پیش شوگا فهمیده بود و کلی سرم غر زد و گفت اون ادمی هست که اگه با گریه نتونه کنترل کنه از زندگیش دست میکشه
☆: یعنی چی
~: همین که شنیدی
☆: حالا چیکار کنم
~: فقط پیداش کن
☆: اوم
(یک ساعت بعد)
از زبان جیهوپ:
حدود یک ساعته داریم دنبالش میگردیم اما خبری از نیست که یه صدایی اومد
خماریی
- ۳.۶k
- ۲۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط